کد مطلب:164535 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

در اسرار و فوائد و مصالح شهادت حضرت سیدالشهداء است
بدان كه بلا زیاده از هزار گونه است، اما مجموع آن نسبت به متعلقات شش گونه است «بلاء اختبار [1] »، و «بلاء استحقاق [2] »، و «بلاء رفعت [3] »، و «بلاء تحقیق»، و


«بلاء عقوبت [4] »، و «بلاء مؤاخذه [5] ».

اما بلاء اختبار: پس آن به عنی طلب خبرت است به علامات صادقه. (و خبرت علم است به باطن شی ء) و مراد از اختبار از جانب ملك جبار افاده ی این علم است مر بندگان را، نه استفاده ی آن، زیرا كه استفاده ی علم از كسی كه عالم به عواقب امور است محال و ممتنع است - تعالی الله عن ذلك علوا كبیرا - و این بلاء و ابتلاء برای سه مدعی است: استخراج صدق، و استنباط شكر، و اظهار علم از معلوم.

و معنی استخراج صدق اظهار آن است از بنده به علاماتی صادقه كه دال باشد بر صدق؛ چون اظهار صدق خلیل به ایثار كردگار جلیل بر مال خود در زمانی كه گرفت جبرئیل ما او را به ذكر و بر فرزند خود، چون مامور شد به ذبح و لذا قال: (ان هذا لهو البلاء المبین) [6] ، و در آن ابتلاء، اظهار صدق اسماعیل نیز شد. حیث (قال یا ابت افعل ما تؤمر) [7] .

و معنی استنباط شكر، اظهار آن است به علامات داله بر صدق آن. چون شكر سلیمان در زمانی كه تخت بلقیس را آصف در یك چشم به هم زدن، از یك ماهه راه، حاضر ساخت. فقال: (هذا من فضل ربی لیبلونی ءاشكر ام اكفر) [8] . چه، شكر اضافه ی نعمت است به فضل منعم. و معنی اظهار علم از معلوم، افاده ی علم است از شهود معلوم، زیرا كه مبتلا چون از بلاء خاصی یافت او را از اسباب خلاصی آن آفت علمی حاصل می شود، پس دیده ی اعتبار می گشاید و روی از ما سوی برمی تابد.


و اما بلاء استحقاق: پس طلب حق است و تطهیر اولیاء است از ادناس [9] طبیعت و ارجاس

[10] هوا، چون ولی رضا ندهد مگر طهارت ولی خویش را. و لذا قال تعالی: (انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا) [11] و این بلاء از قبیل چیزی است كه مكروه نفس است، و نفس آن را دوست ندارد. و لذا قال الله تعالی «و لنبلونكم بشی ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس) [12] به خلاف بلاء اختبار كه شامل چیزی است كه محبوب نفس باشد و یا مبغوض نفس باشد. و لذا قال تعالی: (و بلوناهم بالحسنات و السیئات) [13] و قال تعالی: (و نبلوكم بالشر و الخیر» [14] .

و اما بلاء رفعت: پس آن به جهت بلندی مراتب و درجات است: چون ابتلاء آدم به منازعه ی ابلیس؛ و ابتلاء ابراهیم به كلمات، و محاجه [15] با نمرود؛ و محاجه با عبده ی اصنام و نحو آن؛ فقال تعالی: (و اذا ابتلی ابراهیم ربه بكلمات فاتمهن قال انی جاعلك للناس اماما) [16] .

و اما بلاء تحقیق: پس آن به جهت این است كه صدق و كذب مدعیان معلوم شود. پس این اعم است از اظهار صدق: چون ابتلاء ابراهیم به ذبح پسر؛ و اظهار كذب: چون بلاء منافقان به تقدیم صدقه بر مناجات رسول، پس به تخلف ایشان از مناجات، كذب ایشان ظاهر شد.


و اما بلاء عقوبت: پس برای خذلان [17] و حرمان [18] مبتلا است. چون ابتلاء ابلیس به عصیان.

و اما بلاء مؤاخذه: پس آن برای كفاره ی گناه مؤمنان است. و بلاء عقوبت علامت قهر محض است. و بلاء مؤاخذه خاصه ی مؤمنان است، به جهت كفاره ی گناهان. و بلاء تحقیق جهت تمیز صدق و كذب مدعیان محبت است. و بلاء استحقاق و بلاء رفعت و بلاء اختبار مخصوص اهل ولا است، از انبیاء و اولیآء. و هر بلائی كه متوجه ی اهل ولاء است قهر جلی است و لطف خفی. و بلائی كه متوجه اهل دنیا است لطف جلی است و قهر خفی. و بلائی كه متوجه انبیاء است لطف محض است؛ و بلائی كه متوجه اشقیاء است قهر محض است. و چون كلام منجر به این مقام شد، پس باكی نیست كه ذكر كنیم بعضی از اخبار ائمه ی اطهار را در فضیلت بلاء و ثمره ی بلاهای ائمه را نیز بیان كنیم. پس می گوئیم - و بالله التوفیق:

روایت شده است از زاهد زمان، سلمان فارسی، رضی الله عنه، كه:

روزی به دیدن جناب ولایت مآب وصایت ایاب، حضرت امیرالمؤمنین، مشرف شدم. دیدم كه آن جناب سر مبارك خود را پوشانیده است. عرض كردم كه شما چرا سر خود را پوشانیده اید؟ فرمودند كه مرا زكام عارض شده. در انسان شش رگ است: رگ جنون و رگ جذام و رگ كوری و رگ طاعون و رگ برص [19] و رگ بواسیر. چون رگ جنون به حركت آید، حضرت كردگار آزار زكام را به او فرستد تا تأثیرش را باطل كند؛ و هرگاه جذام حركت كند، خداوند عالم در دماغ او موی می رویاند، پس تأثیرش زایل می شود. پس نگیرد موی دماغ را


به مقاش [20] بلكه به مقراض [21] بزنید، و اگر رگ كوری حركت كند، درد چشم بر او می فرستد تا تأثیرش زائل شود، و اگر رگ طاعون بجنبد، حضرت ایزد بر او سرفه می فرستد تا بلغم بیرون نماید، و آن اثر طاعون است، و هر دم كه رگ برص حركت كند، خداوند بر او دمل می فرستد، تا ماده ی او را به چرك مبدل نماید؛ و هرگاه رگ بواسیر حركت نماید، حضرت ایزد شكاف اعقاب [22] را بر او مسلط می كند.

پس این قسم از بلیات برای رفع بلاء اعظم است.

و از كاشف الاسرار و الدقائق حضرت صادق - علیه السلام - روایت است كه:

نیست هیچ مومنی مگر اینكه در هر چهل روز به بلائی در مال یا ولد یا نفس مبتلا شود، پس اجر داده می شود [23] .

و ایضا همان حضرت فرمود كه:

مؤمن مبتلا است. خوشا به حال مؤمنی كه صبر به بلاء نماید و به قضاء خدا رضا دهد! راوی عرض كرد كه كیست مؤمن ممتحن؟ فرمود: آن كسی كه امتحان شد به دوست و دشمن، چه بر دشمن بگذارد او را لعن می كند، و اگر به برادران ایمانی بگذرد، غیبت او می نمایند. پس او صبر كند در این محنت او مؤمن ممتحن است.

و از كتاب تمحیص روایت شده است، از یونس بن یعقوب كه گفت:

شنیدم از جناب صادق آل محمد - علیه السلام - كه فرمود: ملعون است هر


بدنی كه بلائی به او نرسد در هر چهل روز. عرض كردم: ملعون است؟ فرمود ملعون است. پس چرا مرا دید كه این كلام در نظر من بزرگ آمد، فرمود: ای یونس! از جمله ی بلاها خراشیدن رو است، و لطمه [24] است، و لغزش قدم است، و نكبت است، و گرسنگی است، و گسیختن بند نعل است، و اختلاج [25] چشم است، و امثال اینها. و به درستی كه مؤمن گرامی تر است بر خدا از اینكه بگذرد بر او چهل روز، و خلاص نكند او را از گناهانش، اگر چه به غمی باشد كه به او برسد و سببش را نداند. و قسم به خدا كه یكی از شما در اهم می گذارد در پیش روی خود، پس او را می كشد به میزان، پس می یابد آنها را ناقص پس مغموم می شود، پس از آن دوباره به میزان می گذارد، پس می یابد آنها را تمام عیار، پس این كفاره ی بعضی از گناهان اوست [26] .

و مرحوم شهید ثانی در كتاب «مسكن الفؤاد عند فقدان الاحبة و الاولاد» روایت نمود از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - كه:

میهمان شد جناب رسول خدا به خانه ی شخصی. پس نظر فرمود به مرغ خانگی كه در بالای دیوار تخم خود را انداخت، پس آن تخم قرار گرفت در بالای میخی كه بر آن دیوار بود پس همان جا ماند و نیفتاد و نشكست. پس حضرت رسول تعجب فرمود. آن مرد عرض كرد كه: از حالت این بیضه عجب داشتی؟! پس قسم به آن خدایی كه تو را به حق فرستاد كه مصیبت زده نشدم به چیزی هرگز! پس جناب رسول برخواست و چیزی تناول ننمود [27] .


مخلص كلام اینكه: گناه از حقیقت طینت مؤمن نیست، بلكه از ملاحظه ی طینت اعداء ائمه است به طینت مؤمن. پس مقتضای حكمت آن است كه آن گناه از مؤمن برداشته شود و به اعداء ملحق شود. و بلاء حسن به جهت ذنوب است. و المی كه مؤمن احساس آن می نماید، سببش آن است كه گناه از چركهای جهنم است. وقتی كه از او جدا شدم، متألم می شود به انفصال، بعد از اتصال به او، چون مثل جزء او شده بود. و بدین سبب پیش از توبه و بلاء متألم نمی شد، به جهت اینكه مثل جزء او بود. این احوال و آثار بلاء بود.

و بلاء حضرت سیدالشهداء احتمال چند وجه را دارد:

اول اینكه:خلاق عالم ایشان را مبتلا نمود به جهت رفع درجات ایشان، چنانچه در بلاء رفعت ذكر شد، نه به جهت تقصیر ایشان، و لذا وارد شده است كه:

جناب سر خیل اهل شهادت، حضرت رسالت پناهی را در عالم رؤیا دید. آن جناب به نور دیده اش خطاب فرمود كه ای حسین! بشتاب كه تو را مقامی است در نزد خدا كه آن را ادراك نمی نمائی، مگر به شهادت! [28] .

دوم اینكه: پیشوایان ارباب هدایت و بادیه پیمایان عرصه ی شهادت، چون به دیده ی بصیرت ملاحظه فرمودند، دیدند كه ابتلاء برای ایشان نیكوتر است از عافیت، پس خودشان اختیار بلاء نمودند.

سوم اینكه: اثر بلاء ایشان چون منبسط در مراتب امكان می گردد، چنانكه ذكر آن - ان شاءالله تعالی - بیاید، فلذا جمیع موجودات بر آن حضرت گریستند. پس این امری بود جمیل.

چهارم اینكه: ایشان متحمل بار گناهان شیعیان خویش گردیدند پس بدین سبب


متبلاء به این بلاها بودند كه مایه ی نجات ایشان گردیدند، و هو من احد تفاسیر قوله تعالی: (لیغفرلك الله ما تقدم من ذبنك و ما تأخر) [29] فتدبر!

پنجم اینكه: شهادت آن جناب مایه ی احیاء مذهب شیعه بود، و الا دین شیعه یك سر در حیر انطماس و اندراس [30] می بود. بیان این مطلب اینكه چون متغلبین بعد از پیغمبر [صلی الله علیه و آله]، خلافت را از مركز دائره ی معرفت و شجاعت و سخاوت و زهادت و تقاوت و نقاوت امیرالمؤمنین غصب كرده بودند، لهذا خلافت آن جناب و عهد و میثاق جناب ختمی مآب در باب ولایت حضرت ابی تراب از اكثر اذهان محو و منسی [31] شده بود، تا در آخر عمر آن جناب تقریبا به قدر پنج سالی حق به مركز خود قرار گرفت و جناب بر مسند خلافت نشست، لیكن به عنوان خلیفه ی چهارم، و اكثر مردم جز این اعتقادی نداشتند، مگر كمی از شیعیان. آنهم در این چهار پنج ساله اكثر اوقات را اشتغال به جهاد و قتال ارباب ضلال داشت: به نحوی كه در صفین با معاویه مدت یازده ماه در زیر سراپرده ها نشسته و جنگ می نمودند؛ و گاهی به قضیه ی جمل و عكسر زن، گرفتار؛ و گاهی به جنگ خوارج و یاغیان مشغول بودند؛ و در آن اوقات كه سكنی در كوفه داشتند، احكام و عقاید را به نحو واقع قدرت نداشتند كه بیان كنند. فلذا خواستند شریح را از قضاء كوفه عزل كنند، چند هزار علم سیاه با سپاه گرد خانه ی آن جناب را گرفتند كه وا عمراه! علی می خواهد منصوب عمر را كه شریح باشد عزل نماید. و چنان شدت كردند كه آن جناب از این خیال گذشت، و مردم اصلاح كردند كه او قضا كند و به مهر آن حضرت امضاء شود، و همچنین آن جناب خواست كه نماز تراویح را، كه از بدایع خلیفه ی ثانی بود، از میان بردارد، مردم را منع كرد، در همان شب شورش عام شد و دور خانه ی آن جناب را گرفتند تا اینكه حضرت امام حسن [علیه


السلام] بیرون رفت و به مرارت بسیار ایشان را برگردانید و قرار داد كه نماز تراویح را كما فی السابق به جای آورند؛ و همچنین حضرت امام حسن [علیه السلام] و عمار یاسر به كوفه آمدند كه لشكر را به جنگ بصره حركت دهند تا سه روز ابوموسی در مسجد با ایشان منازعه داشت و امر انجام نگرفت، تا اینكه مالك بن حرث اشتر نخعی وارد كوفه شد، و غلامان ابوموسی را چوب زده، و از دارالاماره بیرون كرده، و تجهیز جیوش نمود. مجملا آن جناب را قدرت بر اظهار مذهب حق نبوده. پس از آن، آن جناب در دامن محراب از تیغ كافر مرتاب [32] به درجه ی رفیعه ی شهادت رسید.

و حضرت امام حسن [علیه السلام] شش ماه خلافت كرد، آخر الامر معاویه لشكر كشید و لشكر آن جناب رابه تهدید و وعد و وعید متفرق ساخت، به نحوی كه لشكرش بر آن حضرت شوریدند. پس جز صلح چاره [ای] نداشت با شرائط چند كه معاویه به آنها وفا نكرده، و آن جناب را به زهر ستم شهید ساخت. و سائر ائمه كه در زوایای خفایا از خوف اشقیا مخفی و پنهان بودند و قدرت بر دعوت نداشتند، و مع ذلك همه شهید شدند. پس اگر حضرت سیدالشهداء نیز مانند برادرش صلح می كرد و جهاد نمی نمود، مردم همه را گمان، آن می شد كه این دین شیعه، یكسر، باطل و عاطل است. لیكن آن جناب به امر جد و باب، دامن همت بر كمر زده از جان و مال و اهل و عیال یكسر گذشت تا حقیقت مذهب شیعه ثابت شود. و مردم بدانند كه اگر مذهب شیعه، حق نبود، آن جناب از مال و حرم و اولاد و برادران و نفس نفیس با قلت اعوان چشم نمی پوشید.

ششم اینكه: در شهادت آن حضرت حفظ دین اسلام شد از اندراس و انطماس و التباس [33] مبطلین و شاكین، زیرا كه مكرر، بلكه در هر سال، از مرقد مطهر منور آن


حضرت، و از مجالس تعزیه ی آن جناب در اطراف و اصقاع [34] و از تربت مباركه آن قدر از معجزات و كرامات به عرصه ی ظهور می رسد كه زبان خامه از تحریر آن عاجز است، پس بر خلایق، حقیقت دین اسلام و اثبات نبوت خاصه ی جناب مآب ظاهر و پدیدار و آشكار می شود. سیما بالنسبه، به كسانی كه از حوزه ی اسلام دورند و در بلاد كفر و شرك واقع شده اند، پس این مرحله لطف واضح و هویدا و پیدائی است، بالنسبه به عامه ی خلایق.

هفتم اینكه: شهادت آن جناب و مایه ی نجات شیعیان و دوستان است از دركات و هلكات و ورطات [35] و عقبات روز قیامت و بضاعت خلاص و نجات از الواث [36] گناهان است به سبب ماتم داری بر آن جناب و بكآء و ابكاء و صرف اموال و سائر خدمات در اقامه ی عزاء آن حضرت.

هشتم اینكه: شهادت آن حضرت مایه ی تذكر وتذكار حضرت خلاق عالم است، زیرا كه ذكر محبوب خدا، ذكر خدا است، چنانچه حب محبوب خدا حب خدا است. پس، از قرائت و تفكر در مصائب او، ذكر خدا حاصل می شود، و ذكر خدا لب و مغز عبادت است؛ زیرا كه قدر مشترك میان همه ی عبادات تذكر و عدم غفلت از معبود است.

نهم اینكه: چون در عالم ذر كفار بلی نگفتند، ظلمت در عالم پیچید، پس به سبب قبول شهادت نوری پدید آمد كه ظلمت را رفع و دفع نمود.

دهم اینكه: شهادت آن جناب مایه ی اقتداء مردمان است به ایشان در صبر در بلایا. و


از تذكر مصائب او تسلی می یابند، و این از اعظم الطاف است.

یازدهم اینكه: شهادت آن حضرت مایه ی معرفت مردمان است به ایشان كه چگونه به اعظم بلیات مبتلا می شدند و باز صبر می كردند و بر شكر می افزودند، و بلاء در كام ایشان شیرین بود.

دوازدهم اینكه: این بلایت مایه ی آن می شود كه گمان الوهیت در حق ایشان نشود چنانكه محمد بن ابراهیم بن اسحق طالقانی كه صدوق بر او ترضی [37] فرموده، و این حدیث در كتاب اكمال الدین و احتجاج طبرسی و علل الشرایع مذكور است كه گفت:

در نزد شیخ ابوالقاسم حسین بن روح - قدس الله تعالی روحه - كه نائب خاص سوم حضرت قائم - عجل الله فرجه - بود، نشسته بودیم با جماعتی كه در میان ایشان علی بن عیسی قصری بود. پس برخواست مردی به سوی ابوالقاسم حسین بن روح، پس گفت: مر او را كه اراده دارم كه سؤال كنم تو را از چیزی. پس ابوالقاسم حسین بن روح گفت كه: سؤال كن از هر چه می خواهی. پس آن مرد گفت كه خبر ده مرا از حسین بن علی - علیهماالسلام -؛ آیا او دوست خدا بود؟ شیخ ابوالقاسم حسین بن روح گفت: بلی. آن مرد گفت: خبر ده مرا از قاتل آن جناب - لعنه الله - آیا او دشمن خدا بود؟ شیخ ابوالقاسم گفت: بلی. آن مرد گفت: آیا جائز است كه مسلط كند خدا دشمن خود را بر دوست خود؟ پس گفت شیخ ابوالقاسم - قدس الله روحه - كه بفهم از من آنچه را كه برای تو می گویم. بدان كه به درستی كه خدای عزوجل خطاب نمی كند و مردم را به شهادت عیان كه او را ببیند و مشافهه نمی كند ایشان را به سخن گفتن. و اینقدر است كه خدای عزوجل برانگیخت، به سوی ایشان پیغمبری از جنس ایشان و


صنف ایشان كه بشری است مثل ایشان. پس اگر برمی انگیخت به سوی ایشان پیغمبرانی از غیر صنف ایشان و غیر صورت ایشان، هر آینه مردمان از آن پیغمبران تنفر می نمودند، و قبول نمی نمودند از آن پیغمبران. پس چون پیغمبران آمدند و از جنس مردمان بودند می خوردند طعام را و در بازارها راه می رفتند، لهذا مردمان گفتند كه شما مانند ما انسان می باشید، پس ما از شما این دعوای پیغمبری را قبول نمی كنیم، تا اینكه بیاورید برای ما چیزی را كه ما عجز از آوردن آن داشته باشیم، پس آن وقت می دانیم كه شما مخصوص می باشید نه ما، به چیزی كه قدرت بر آن نداریم. پس گردانید خدای عزوجل برای ایشان معجزاتی كه خلائق از اینان به آن عاجز باشند. پس بعضی از آن پیغمبران كسی بود كه بعد از ابلاغ و انذار و اعراض طوفان آورد، پس غرق شد هر كه تمرد و سركشی و طغیان ورزید؛ و بعضی از پیغمبران كسی بود كه او را در آتش انداختند پس آتش بر او سرد و سلامت شد، و بعضی از ایشان كسی بود كه از سنگ سخت شتر برآورد و در پستان آن شیر جاری ساخت؛ و بعضی از ایشان كسی بود كه دریا برای او شكافته شد و برای اواز سنگ چشمه بیرون آمد و برای او عصای خشك اژدها شد كه فرو می برد سحر ایشان را؛ و بعضی از ایشان كسی بود كه شفا داد كور مادر زاد و برص دار را و زنده كرد مرده را به اذن خدای تعالی و ایشان را خبر می داد به آنچه می خوردند و آنچه ذخیره می نمودند در خانه های خود؛ و بعضی از ایشان كسی بود كه ماه برای او شكافت و بهایم با او تكلم نمودند؛ مانند شتر و گرگ و غیر آنها. پس چون پیغمبران مانند این معجزات را آوردند و عاجز شدند خلق از كرده ی ایشان از اینكه مثل آن را بیاورند، لهذا، از تقدیر خدای تعالی و لطف او به بندگان و حكمت خدای تعالی، آن شد كه گردانید پیغمبران را با این معجزات در بعضی از احوال غالب و در بعضی از احوال مغلوب و در حالی قاهر و در حالی مقهور. و اگر ایشان را در همه ی احوال غالب و قاهر می گردانید و مبتلا نمی ساخت و امتحان نمی نمود، هر آینه مردمان قائل به خدائی پیغمبران


می شدند نه الوهیت خدای تعالی، و هر آینه شناخته نمی شد فضیلت صبر ایشان بر بلاء و محنت و اختبار. لیكن گردانید خدای تعالی الحوال پیغمبران را مانند احوال غیر ایشان تا آن پیغمبران در حالت محنت و آزمایش صابر باشند و در حال عافیت و غلبه بر دشمنان شاكر باشند و در همه ی احوال متواضع باشند و شكسته نفس باشند و خودشان را بلند و بزرگ نشمرند و تجبر [38] و تكبر نورزند، و تا بدانند بندگان، كه برای ایشان خدائی است كه خالق ایشان و مدبر ایشان است پس تا عبادت كنند آن خدا را و اطاعت و پیروی كنند پیغمبران خدا را و تا حجت خدا ثابت شود بر كسی كه درباره ی ایشان تجاوز كرد و ادعا نمود ربوبیت را برای ایشان یا معانده و مخالفت و عصیان نمود و انكار كرد به آنچه پیغمبران او را آوردند، و تا هلاك شود هر كه هلاك می شود از روی حجت و دلیل، و هدایت بیابد هر كه هدایت می یابد از روی حجت و دلیل. محمد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی گوید كه: صباح آن روز، دگر باره به مجلس شیخ ابوالقاسم حسین بن روح رفتم و حال اینكه در دل گرفته بودم كه از او سؤال كنم كه این سخنی را كه دیروز در مغلوبیت اولیاء الله فرمودی از پیش خود گفته [ای] یا اینكه از حجت خدا شنیده [ای]؟ پس هنوز سؤال نكرده شیخ ابوالقاسم ابتداء كرد به من. پس فرمود: ای محمد بن ابراهیم! هر آینه اگر از آسمان بیفتم، پس مرغ مرا برباید؛ و یا باد مرا به مكان بعید بیندازد، دوست تر است به سوی من از اینكه بگویم در دین خدا به رأی و از نزد نفس خودم، بلكه این سخن از اصل و مسموع از حجت است - عجل الله فرجه [39] .

و بر طبق این روایت، روایات دیگر نیز هست كه مروی است در كتاب بحار الانوار و غیر آن.


سیزدهم اینكه: بسیاری از كفر به سبب ظهور كرامات از مرقد آن جناب و عزاخانه ی او مشاهده نمودند، به شرف اسلام مشرف شدند، چنانكه در مطاوی [40] همین كتاب نبذی از آن مذكور خواهد شد.

چهاردهم اینكه: هر یك از ائمه نظر به كتابی ممهور كه جبرئیل از آسمان آورد مكلف به تكلیف خاصی بودند و در عهد امامت خود آن مهر را باز كردند و به آن عمل نمودند.


[1] اختبار: آزمودن، امتحان.

[2] استحقاق: سزاواري، شايستگي، لياقت.

[3] رفعت: بلندي، ارتفاع و افراشتگي.

[4] عقوبت: كيفر، تنبيه.

[5] مؤاخذه: كسي را به گناهش گرفتن، تنبيه كردن.

[6] صافات 102:37.

[7] صافات 102:37.

[8] نمل 40:27.

[9] ادناس: جمع دنس به معني ريمناكي و چرك و پليدي و ناپاكي.

[10] ارجاس: جمع رجس به معني پليدي، گندگي، غضب.

[11] احزاب 33:33.

[12] بقره 155:2.

[13] اعراف 168:7.

[14] الانبياء 35:21.

[15] محاجه: حجت آوردن.

[16] بقره 124:2.

[17] خذلان: فرو گذاشتن، بي ياوري، واگذاشتگي، سستي.

[18] حرمان: بازداشتن از، منع كردن.

[19] برص: بيماريي است كه بر پوست بدن پديد آيد.

[20] مقاش: همان منقاش است به معني خارچين، موي چين.

[21] مقراض: قيچي.

[22] اعقاب: جمع عقب به معني دبر، پس، استخوان عقب.

[23] بحار الانوار 237:67.

[24] لطمه: طپانچه، سيلي، چك.

[25] اختلاج: ارتعاش گونه ي اعضاء بدن، حركت عضلاني بي اراده كه گاه پوست چسبيده ي خود را نيز به جنبش آرد و زود گذرد.

[26] التمحيص : 31.

[27] مسكن الفؤاد : 115.

[28] بحار الانوار 250:67.

[29] فتح 2:48.

[30] حيز انطماس و اندراس: كنايه از محو و ناپديد شدن مذهب تشيع است.

[31] منسي: فراموش شده.

[32] مرتاب: آنكه به شك باشد،دير باور.

[33] التباس: پوشيده و شوريده شدن كار.

[34] اصقاع: جمع صقع، نواحي و اطراف.

[35] ورطات: جمع ورطه، هر چيز ترسناك و هولناك و خطرناك كه كسي از آن رهايي ندارد.

[36] الواث: آلودگي ها.

[37] ترضي: خشنود شدن، خواستن رضاي كسي را.

[38] تجبر: گردنكشي كردن، تكبر كردن.

[39] كمال الدين 509 - 507 : 2.

[40] مطاوي: جمع مطوي، طي، نورد، لا.